دیشب رویایی داشتم...
خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم ...
همراه با خود خدا و بر روی پرده شب تمام روزهای زندگیم را مانند
فیلمی می دیدم همان طور که به گذشته ام نگاه می کردم روز به روز از
دو ردپا بر روی پرده پیدا شد ...
یکی مال من و یکی از آن خداوند راه ادامه یافت تا
آن گاه ایستادم و به عقب نگاه کردم در بعضی جا ها
اتفاقا آن محل ها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود.
روزهایی با بزرگترین رنج ها ،ترس ها ، دردهاو....
آن گاه از او پرسیدم :خداوندا....تو به من گفتی که در
و من پذیرفتم که با تو زندگی می کنم .
به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها
خداوند پاسخ داد: من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
حتی برای لحظه ای هنگامی که در آن روزها یک ردپا بر