دکترشریعتی
سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است . نوروز یک جشن ملی است . جشن ملی را همه می شناسند که چیست ، نوروز هر ساله بر پا می شود و هر ساله از آن سخن می رود . بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید ؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست . مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را مکرر بشنوید . در علم و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده ؛ "عقل" تکرار را نمی پسندد ؛ اما "احساس" تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد ، جامعه به تکرار نیازمند است . طبیعت را از تکرار ساخته اند ؛ جامعه با تکرار نیرومند می شود ( سنت از این مقوله است ). احساس با تکرار جان می گیرد. و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت ، احساس و جامعه هر سه دست اندر کارند .
نوروز که قرنهای دراز است بر همه جشنهای جهان فخر می فروشد، از آن رو "هست" که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست ؛ جشن جهان است و روز شادمانی زمین ، آسمان و آفتاب و جوش شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر "آغاز" ؛ جهان گرم از بهار ، روشن از آفتاب ، لرزان از هیجانِ آفرینش و آفریدن ، زیبا از هنرمندی باد و باران ، آراسته با شکوفه ، جوانه ، سبزه و معطر از بوی باران ، بوی پونه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک چه افسانه زیبایی ؛ زیباتر از واقعیت ! راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است .
اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است ، مسلما آن روز ، این نوروز بوده است ، مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است . هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است . مسلما اولین روز بهار ، سبزه ها روئیدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن ، یعنی نوروز .
بی شک روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار آفتاب در نخستین نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است .